نوشته روي ديوار
|
|
مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید. پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده، به مادرش بگوید. وقتی مادرش را دید به او گفت: "مامان! مامان! وقتی من داشتم توی حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که شما تازه رنگش کرده اید، خط خطی کرد
مادر آهی کشید و فریاد زد: "حالا تامی کجاست؟" و رفت به اطاق تامی کوچولو
تامی از ترس زیر تختخوابش قایم شده بود، وقتی مادر او را پیدا کرد، سر او داد کشید: "تو پسر خیلی بدی هستی" و بعد تمام ماژیکهایش را شکست و ریخت توی سطل آشغال
تامی از غصه گریه کرد. ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اطاق پذیرایی شد، قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد
تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و درون قلب نوشته بود: مادر دوستت دارم
مادر در حالی که اشک می ریخت به آشپزخانه برگشت و یک تابلوی خالی با خود آورد و آن را دور قلب آویزان کرد. بعد از آن، مادر هر روز به آن اطاق می رفت و با مهربانی به تابلو نگاه می کرد
نظرات شما عزیزان:
|
سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, |
|
|
|